دلم گرفته و دلتنگم...
دلم یک فیلم بلند می خواهد ،
یک واقعیت عاشقانه ،
پر از سکانس های با تو بودن
و یک دکمه ی تکرار ....
زندون هم اینطور نیست سکوتش دیوونه ام کرده
شبها تا صبح بیدار چشمهام عادت کرده
نمیدونم کدوم روزی میگن زندونی آزادی
از این حسرت میرم بیرون به سوی شوق آزادی
تو این دنیا تک و پرتم ولی خوشحال و خندونم
شاید دنیا جوابم کرد ولی از زندون گریزونم
سلام به همه ی دوستای گلم خوبید همگی؟؟
من که اصلا خوب نیستم حالم بدجور گرفتست از اینور
آزادی نداشتن مثل قبل و هزار تا چیز دیگه توی سربازی
از این ور هم بی وفایی های دیگران در حق من
مطمئنم هیچکدومتون حرف دل منو درک نمیکنید
ولی گوش کنید
یه مشت آدم به ظاهر رفیق دور و ورم رو گرفتن
یعنی واقعا من لایق یه زنگ زدن نیستم؟؟
یعنی اونقدر عزیز نبودم واسشون که یه یادی ازم بکنن؟؟
همشون شماره ی اینجا رو دارن
همشون موقعی که من داشتم میومدم سربازی شماره ی اینجا رو گرفتن
اما چه فایده وقتی هیچ زنگی نمیزنن
واقعا میشه به اینا گفت دوست؟؟؟
هه... خنده ی حسرت واری گرفتتم
اما یه روزی بهشون ثابت میکنم که رفاقت این نیست
یه روزی بهشون میفهمونم
بالاخره خودشون یه روزی سرباز میشن
و میفهمن که من چی میگم
میفهمن که دردم چیه
بیخیالشون همینطوری ادامه میدم
انگار تنهایی سهم منه
ببخشید دلم گرفته بود گفتم باهاتون یه خورده دردل کنم
همتون رو به خدا میسپارم
وب جونم ممنونم از اینکه باعث میشی من آروم شم
بای همگی...
افسانه:الهی بمیرم آقایی دلت گرفته...
اون روز هم سجادم اینارو بهم گفت دلم کباب شد....
بیخیال همه رفقا عشقم...
دوست دارم